عارف جونعارف جون، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

کودکانه های محمدعارف

آموزش

دوست دارم بیشتر روز رو با هم بازی کنیم ریختو پاش کنیم جمع کنیم و خلاصه زندگی کنیم   ولی متاسفانه نمیدونم یا من بلد نیستم خوب باهات بازی کنم یا خودت تمایلی نشون نمیدی   البته شایدم هر جفتش باشه !!!   چند وقته بدجوری به سرم زده که با هم خاک بازی ، رنگ بازی ، آب بازی ، گِل بازی و خیلی بازیهای دیگه رو با هم تجربه کنیم   دیروز 4 صفحه رنگی با کلی اشیای رنگی آوردم که مثلا هر اشیاء رنگی رو روی صفحه رنگی خودش بذاریم ولی نشد که نشد    شما که فقط یه نیم نگاه به کارای من کردی بعدشم همه رو پرت کردی اینور اونور نمیدونم شاید به بازی خیلی هیجان ندادم    امروز دو تایی رفتیم حموم که ...
21 مهر 1393

555 روزگیت مبارک پسرم

ایشالا عمری بلند و باعزت داشته باشی گل ِ مامان    شنبه جشن 555 روزگیتو گرفتیم دوست داشتم خودم کیکشو میپختم ولی چون درگیر واکسنت بودیم دیگه وقت نشد   گفتیم رو کیک بنویسه 555 روزگیت مبارک فروشنده قنادی هم قبول کرد کیک رو بست آوردیم خونه دیدیم خراب شده   فقط 555 مونده بود بقیش درهم برهم شده بود اصلا قابل خوندن نبود    دیگه ماهم بیخیال گفتیم همینشم غنیمته سریع شروع کردیم عکس گرفتن آخه نمیذاشتی میخواستی فشفشه های رو کیک رو برداری ، انگشت بزنی به کیک    خلاصه ما هم برای اینکه زودتر به مراد دلت برسی در عرض 5 دقیقه سر و ته جشن رو بهم آوردیم و کیک رفت تو یخچال   ...
20 مهر 1393

18 ماهگی

بالاخره تونستم بعد از مدتها بیام      دوشنبه شب 14 مهر رفتیم اراک که صبحش بریم قدو وزن و واکسن ، خدارو هزار مرتبه شکر این ماه خیلی خوب رشد کرده بودی    قدت : 82           وزنت : 700-11    ولی واکسنت رو همون روز نزد و گفت چهارشنبه بیایید برای همین منو شما اراک موندیم و بابا رفت تفرش   تقریبا ساعت 10 واکسن هات انجام شد تا 1 اذیت نشدی ولی ساعت 1 به بعد واااااای خیلی درد داشتی اصلا از بغل پایین نمیومدی و پات هم باید یه جوری تو دستمون میگرفتیم که تو فشار نباشه خیلی خیلی درد داشتی   شبش بابا اومد تا ساعت 2 خوابیدی رو زمین ولی 2 به بعد نوبتی با بابا...
20 مهر 1393

ماه شهریور

بدترین و سخت ترین ماهی رو که با هم گذروندیم ماه شهریور بود چون از اول ماه تا آخرش همش مریض بودی و کلی قطره استامینوفن ، شیاف ، چرک خشک کن و دارو های گیاهی مصرف کردی     مثلا میخواستم تا قبل واکسنت تقویتت کنم    متاسفانه با اسهالی که گرفتی 1کیلو خورده ای کم کردی و وزنت به 600-10 رسید که خدارو شکر همه چیز به خیر گذشت وزنت جبران میشه  ایشالا همیشه سالم و شاد باشی پسر خوبم  ...
8 مهر 1393

تحقیق واکسن 18 ماهگی

الان کلی مطلب برای واکسن 18 ماهگی خوندم آخه 15 مهر باید بری واکسن بزنی :( 21 روز دیگه   هر چی خوندم ترسم بیشتر شد بعضی جاها واکسن 18 ماهگی رو سلطان واکسن ها گفتن نوشتن تا 24 ساعت اذیت رو داری شامل : تب بالا ، پا درد شدید ، نق ِ فراوان و بی اشتهایی فراوان   خدا بخیر کنه واکسن یکسالگیت که پیرم کرد نمیدونی چقدر جفتی اذیت شدیم اصلا بعد از اون واکسن بود که کلی رفتارو خوراکت تغییر کرد حالا خدا کنه این یکی پادزهری باشه برای اون واکسنت و هر چیزی رو که بهم ریخته درست کنه   باید حسابی تا اون موقع تقوییت کنم تا بدنت کم نیاره از همین فردا برات یه برنامه تقویتی اجرا میکنم ای خدا کمکم کن    عجقمی عاجقت...
25 شهريور 1393

سفر شمال

 1. سه شنبه 18 شهریور راهی ساری شدیم اول قرار بود با خاله الهام اینا بریم اصفهان که بابا گفت الان اونجا خیلی گرمه مناسب نیست بریم شمال بهتره در ضمن ویلای خالی هم سراغ دارم که گفتن این جمله آخر ما رو قلقلک داد به سمت شمال    2. تو راه رفتن خیلی خیلی آقا بودی و اصلا اذیت نکردی و از اونجائیکه قبل از سفر بفکر راحتی شما نوگلی خونه بودیم براتون صندلی ماشین گرفتیم ( از یکی از همسایه ها بعنوان قرض گرفتیم که ببینیم چطوره اگه خوب بود بخریم ) و از چند روز قبل از سفر گذاشته بودمش گوشه خونه شما رو مینشوندمش توش تا بهش عادت بکنی و قبول کنی تو ماشین هم توش بشینی که خدا رو شکر مثمر الثمر بود و کلا رفتن رو تو صندلی ماشینت سپری شد و فوق ...
25 شهريور 1393

تلفظ برخی از کلمات

تقریبا همه چیزو سعی میکنی بگی ولی بعضی هاشون انقدر دیگه ایییی و اِ و اَ داره که واقعا نمیدونم چطوری بنویسمشون :))   اگر هم نتونی تلفظ کنی کاملا میتونی منظورتو برسونی    گاهی هم بی محتوا میحرفی و به ناکجا آباد اشاره میکنی و فقط میخوای که حرف زده باشی    " اَ ییج " : هویج   " بابَ " : بابا ( البته خود ِ کلمه بابا رو هم میگی ولی وقتی پشت سر هم صداش میکنی که اکثر اوقات همینطوریه بصورت بابَ میشه )   " ماما " : مامان   " آب " : آب   " آبَه " : حموم   " دَس " : دست   " پ...
16 شهريور 1393

اندر احوالات این روزها

یه حرف در گوشی   چه حالی میده میخوابی بخدا یه آرامشی الان تو خونه حکم فرماست که خدا میدونه   آدم کلی به کاراش میرسه مهمتر هم میتونی بیای اینجا    یه چند روزی حسابی مریض بودی شما هم که ماشالا بدمریضضض خدا نکنه مریض بشی دیگه انقدر نق نقو میشی که به هیچ صراطی مستقیم نیستی   و از اونجائیکه عمَه فاطمه مسبب مریضیت شده بود تو تب و هزیونت همش میگفتی عمَه :)) ....  (عمِه رو عمَه میگی )   خداروشکر الان خیلی بهتری فقط آبریزش بینیت مونده و بی اشتهاییت ( البته مورد آخرو که همیشه داری :| ولی خب بدتر شده )   دقیقا یک هفته فقط خوراکت داروهات بود و خیلی سخت گذشت شبها هم اصلا نمیخوا...
16 شهريور 1393

ماهگیت مبارک 17

پسر ِ گلم 17 ماهه شدنت مبارک  ایشالا همیشه سالم و تندرست باشی  میخواستم از حالو هوای این چند روزت بنویسم ولی خب دیگه نمیشه چون همین الان بیدار شدی تازه مانیتورم الان خاموش کردی   میخوام برم بهت بَه بدم ایشالا خوب بخوری عزیزممممم  ...
15 شهريور 1393