عارف جونعارف جون، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

کودکانه های محمدعارف

510 روزگی

دردونه ی مامان منو بابایی قصد داشتیم بمناسبت راه افتادنت یه جشن کوچولوی 3 نفره بگیریم که متاسفانه نشد البته کیکش رو خودم پختم ولی خب به جشن تبدیل نشد :)) بعد به تلافی اون تصمیم گرفتیم 500 روزگیت رو جشن بگیریم که امروز یادمون افتاد  و دیدیم 10 روز گذشته و اینک برای بار سوم که اگر باز فراموش نشه ایشالا  تصمیم گرفتیم 555 روزگیت رو جشن بگیریم تمام آلارم ها فعال شدند فعلا 510 روزگیت مبارک عشق کوچولوی دوست داشتنی ...
5 شهريور 1393

سهم من

سهم من از دنیا ، پسر کوچکیست به بزرگی تمام عشق هایی که تا بحال تجربه شده است. هستی ِمن انقدر عاشقت شدم انقدر دوستت دارم که حتی نمیتونم ثانیه ای بدون تو رو تصور کنم چرا هر روز شیرین تر از دیروز میشی ! چطوری رفتی اون وسط وسطای قلبم جا باز کردی زبل خان؟ محمــــــــــــــد عارفـــــــــــــــــــم یــــــــــه دنیــــــــــــــــــــا دوســـــــــت دارمــــــــــــــــــ هر چی میگم دوستت دارم عطشم برای دوباره گفتنش بیشتر میشه   ...
5 شهريور 1393

جایزه

امروز داشتم بهت غذا میدادم که متاسفانه طبق معمول کلی با ادا اطفار غذا میخوری  بابا قصد خرید نون داشت میخواست بره بیرون برای همین به شما گفت : محمد عارف بَه بخوره تا بهش جایزه بدم شما هم سریع بلند شدی رفتی بغل بابا و گفتی دَدَ دیگه فکر کن اون موقع ما چه حالی داشتیم دلمون میخواست گازگازت کنیم قورتت بدیم اصلا انقدر بچلونیمت تا روغن بندازی جیگرطلا سریع متوجه شد جایزه دَدَ هست و باقی غذاتو نخوردی و با گفتن اِه اِه و ایی ایی اصرار به بیرون رفتن کردی که البته پیروز شدی  لازمه اینم بگم که این اولین بار بود از کلمه جایزه استفاده میکردیم  ...
29 مرداد 1393

تکرار این روزها

اول اسم این پست رو گذاشتم متفرقه این روزها وقتی نوشتمش دیدم اینا که هر روز روزی چند بار تکرار میشه چطور میتونه اونوقت متفرقه باشه بخاطر همین بعد از تایید دوباره ویرایش کردم و اسم پست رو عوض کردم   علاقه خاصی به بهم ریختن داری فرقی نداره چه چیزی باشه مثلا: بهم ریختن تو کابینت  خالی کردن برنج از توی سطل و گاهی خوردن اونها ( کلا برنج خشک رو بیشتر و بهتر از برنج پخته شده میخوری ) بیرون ریختن کفشها از جاکفشی ریختن کتابها از کتابخونه رختو پاش حسااااااابی سی دی ها و میز پی سی ( اینکارو خیلی خیلی دوست داری و لذت میبری عجیب! ) ریختن لباسها از بند آویز و باز کردن تای لباسها دیگه از کمد لباس و اسباب بازیهای خود...
29 مرداد 1393

هفتمین سالگرد ازدواج

حاصل 7 سال زندگی مشترک یه آقا پسر گل که دقیقا در 7 ساله شدن زندگیمون 1 سال و 3ماه و 19 روز سن داره خداجون ممنونم ازت دیشب با موتور دوست بابا رفتیم رستوران که چه فیلمایی سرمون در نیومد ... رفتنی که لنگه چپ کفش شاخ نبات افتاد خدا رو شکر زود متوجه شدیم و سریع دور زدیم برش داشتیم وقتی رسیدیم رستوران که نزدیک 30 نفر از رستوران داشتن میومدن بیرون  ما هم گفتیم لابد میز ترتمیز نداره بیخیال اینجا بشیم بریم یه جای دیگه یه بنده خدایی اونجا افطاری و شام داده بود برای همین شلوغ بود وگرنه اینجا این همه ازدحام عجیبه :)) از داخل اشاره کردن بفرمایید جا هست رفتیم نشستیم از اون اول تا آخر که خواست غذا حاضر بشه شما آقاپسملی همش نق زدی و اِه اِه ک...
4 مرداد 1393

اردکِ بابا

 از اوایل تیر ماه تعطیلی بابا بود حدود 2-3 هفته ای بابایی شدی البته از کوچیکی 3-4 ماهگیت بابایی بودی ولی این اواخر دیگه حساااابی بابایی شدی طوریکه صدات میزنیم اردک ِ بابا  آخه بابا یه قدم تو خونه برداره سریعا شما قلقلی خان هم پشت سرش میری و وای به اون وقتی که بابا بخواد بره بیرون حریف گریه هات نمیشیم البته بیشتر دلمون میسوزه و بیشتر اوقات بابا بیچاره بالاجبار شما رو با خودش میبره  پسرم اگه نوشتم به اجبار بخاطر اینکه ماه رمضونه و خب 15 ساعت روزه داری دیگه خیلی تاب و تحمل برای دَدَ رفتن نمیزاره بازم با تمام این شرایط حواس مامان بابا حسابی به شاخ نباتشون هست و حتما هفته ای 2-3 بار رو پارک میبریمت ولی آخر شبها  &nb...
31 تير 1393

ماه عسل

ماه عسل برنامه ویژه ماه مبارک رمضان هست که با اجرای احسان علیخانی نزدیکای افطار پخش میشه این روزا برنامه هاش با روان آدم بازی میکنه امشب که یه مادر و دختر رو دعوت کرده بودن که واقعا خودِ معجزه بود داستانش:خانمی که از بچگی دچار فلج اطفال بوده تا اینکه ازدواج میکنه عمل های پیاپی ای رو انجام میده که همین باعث میشه بدتر بشه قبل از ازدواج با عصا راه میرفته ولی بعلت عمل های زیاد دیگه ویلچری میشه و همین قضیه باعث میشه شوهرش بعد از 3 سال زندگی مشترک ازش بخواد از هم جدا بشن بعد از مدتی این خانم میره بیمارستان عیادت یکی از اقوام اونجا با مردی برخورد میکنه که یه دختر 6 ماهه داشته و عمل بینایی انجام داده و کلی ناله و فغان میکرده خانم به اون ...
27 تير 1393

پاتوق

سلام نفس مامان  الهی قربونت بشم که شدی همه ی زندگی مامان خب لابد پیش خودت میگی چقدر مامانم خجستست آخه این موقع شب وقت وبلاگ اومدنه!! :)) امروز درگیر گردو بادوم شما پسملی بودم که آسیاب کنم برای غذاتون برای همین تو روز نتونستم سحری درست کنم بعد از افطارم جات خالی رفتم حموم آب بازی :> برای همین الان مشغول حاضر کردن سبزی پلو با ماهی هستم گفتم تا برنج دم بکشه بیام پاتوق همیشگی  مامانی نمیدونی این وبلاگت چه آرامشی برام داره یه جورایی دلم میخواد اگه وقت کنم هر روز بیام اینجا ، خاطره با شما قندعسل هم که زیااااااده عزیزکم تقریبا هر روز بیشتر از روز قبل سعی میکنی حرف بزنی در واقع هر چیزی میگیم یه کلمشو خوشت بیاد با اصوات خ...
27 تير 1393